هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نميگذارد
از یادگارهایشان
امروز
رفته بودم الموت، سری به رازمیان بزنم و کاری را رتق و فتق کنم که امیرحسین زارعی عزیز
گفت: برای آموتخانه، جنجل گیر آوردم و از کوشکهدر آوردم و گذاشتم جلوی نجاری رازمیان
با هم
رفتیم و برداشتیمش. قصد رفتن به میلک را نداشتم که باید غروب، تهران میبودم. با این
اوصاف، دو ستون جنجل را برداشتم و گذاشتم توی ماتیز و علیامپدر! رفتم به میلک. جاده
را داشتند زیرسازی میکردند و برای همین گردنهی قلاکوه، مکافاتی داشتم برای بالا رفتن.
رفتم و جنجل بهبغل، تازه رسیده بودم به نمای روبرو که شوکه شدم؛ همین عکس که می بینید.
کسی میلک نبود. نه پدر و مادرم. نه برادر عزیزتر از جانم منصور. این صندوقچه آنجا جلوی
در آموتخانه چه میکرد؟ شوکه شده بودم و ته دلم البته قند آب می کردند و سرشار از
کیف که خدا رو شکر! مردم دیگر خودشان، یادگارهایشان را برای آموتخانه میآورند؛ چه
باشم و چه نباشم
تازه
در آموتخانه را باز کردم که صدای زنعمو زهرا را از بالای نعلدار شنیدم: بیمییه انقلی؟
کیف
کردم از صدایش. دخترعموجان ها هم آمدند. زینب گفت: این صندوقچه جهیزیه ی مامانم هست
که گذاشتن برای آموتخانه