هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نميگذارد
ثروت پنهان/ از فرج بعدالشده
حسن
ابن محمد السمري ميگويد: در همسايگي ابوعمرو قاضي مردي بود كه تنگدست شده بود.
ناگهان پول زيادي به او رسيد. پادشاه تصمیم گرفت آن پول را از او بگيرد. ابوعمرو
قاضي از او حمايت كرد. من و آن مرد، دوست شديم. از او درباره آن اتفاق سئوال كردم.
گفت: ثروت زيادي كه ثروت پدريام بود، به من رسيد. آنها را بيرويه خرج ميكردم
تا اينكه آن ثروت تمام شد و شروع به فروش وسايلم كردم تا روزي كه براي نان شب هم
محتاج بودم. آنقدر بدبخت شدم كه از پول پشمريسي مادرم زندگيام را اداره ميكردم.
شبي خواب ديدم كسي به من گفت: تو در مصر ثروتمند ميشوي، زود به آنجا برو. فرداي آن
روز خدمت ابوعمرو قاضي رفتم و خواهش كردم اگر آنجا كاري دارد مرا به دنبال آن كار
بفرستد كه نتوانست برايم كاري كند ولي هر طور بود خود را به مصر رساندم. آنجا هم
از بي پولي و گرسنگي مجبور شدم شب ها گدايي كنم تا كسي مرا نبيند كه خجالت بكشم.
هر شب در جايي معين گدايي ميكردم و چون گدايي ناشناس بودم، پاسبانها مرا گرفتند
و از من خواستند خود را معرفي كنم. گفتم: آدم بدبختي هستم كه از مردم گدايي ميكنم.
باور نكردند و چند شلاقي هم به سر و رويم زدند. قسم خوردم راست ميگويم و همه چيز
را حتي خوابي كه ديده بودم براي سر پاسبان گفتم. مسخرهام كرد و گفت: عجب آدم
ابلهي تو هستي، اين راه دراز را براي يك خواب آمده اي. من خودم بارها خواب ديدم
كسي ميگويد به بغداد برو در باغ خانه فلاني زير فلان درخت، سي هزار دينار طلا در
خاك است ولي من اعتنايي نكردهام، آن وقت تو بلند شده اي از بغداد آمده اي اينجا.
عجيب بود اسمی كه به زبان برد، اسم من بود، همه آن نشانيها نشاني خانه من بود.
آزادم كردند. فرداي آن روز راه افتادم وقتي به بغداد رسيدم. به خانه رفتم و آن درخت
را از ريشه كندم و دقيقا سي هزار دينار پيدا كردم.
* بازنويسي: ابوتراب خسروي/ از كتاب فرج بعد الشده/ نشر كتاب پاسه