هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نميگذارد
با این کتاب فال گرفتم ...
از اول که کار نشر را شروع کردم، میدانستم باید جوری بروم جلو که خودم روی پای خودم بایستم. میدانستم اگر ده تا از کتابها هم شکست بخورند، یکی نیست بیاید و بگوید خرت به چند! تا وقتی داریم کار میکنیم، میزنند قلم پایت را خُرد میکنند و وقتی هم نیستی که نیستی ... برای همین از همان آغاز نگاه کردم به شیوه فعالیت ناشران بزرگ اروپایی و امریکایی. واقعیتش این است که به قول احمد اخوت در کتاب «تا روشنایی بنویس» آنقدر ایرانیها (فرقی نمیکند نویسنده باشند یا ناشر باشند یا .... ) خودسانسور هستند که هیچوقت نمیتوانی مثال ایرانی بزنی. برای همین الگویمان در نشر آموت، ناشران بزرگ آنطرف مرزها بوده و هست که همزمان با انتشار کارهای جدی و نخبهگرا، آثار مردمی و پرفروش هم منتشر میکنند. یکی از این کتابها که در نشر آموت درآمده، کتابیست که تا همین امروز حتی نخواندهبودمش. کتاب آمد و رفت به واحد بررسی. بررسی شد. بعد رفت واحد ویرایش. بعد حروفچینی و بعد نمونهخوانی و بعد صفحهآرایی و آن وقت ... باور کنید برای اولین بار است اعتراف میکنم که حتی وقتی کسی از این کتاب تعریف میکرد، خندهام میگرفت. کتاب خیلی کمتر از دو ماه هم چاپ اولش تمام شد و دو سه ماهی نبود و بعد چاپ دومش هم رسید به بازار؛ با این حال خودم هیچوقت نخوانده بودمش. این چند روز خیلی به درهای بسته میخورم. مدام حال سنگ تیپا خوردهای را دارم که دوست دارم غلت بزنم تا ته دره و دیگه هم پیدایم نشود اما باز سگجانی را الگوی خودم قرار میدهم و جان نمیدهم به این سادگی. در چنین احوالی تصور کنید نه خواندن رمان بهم مزه میدهد؛ چه جدی و چه به قول شماها؛ عامهپسند. نه خواندن فرهنگ مردم حالم را خوب میکرد و نه حتی شنیدن موسیقی. حتی حالم از بوی تند سیگار هم بد شده بود. نمیدانم کدام دستی، هلام داد سمت باز کردن لای این کتاب. خندهتان نگیرد، ولی باور کنید، به شکل فالگرفتن، چشمهایم را بستم و ذکری گفتم و انگشت به دیوار کتاب کشیدم و بعد یک صفحهاش را باز کردم. اعترافش سخت است اما باور کنید تا به حال هیچ متنی اینقدر بهم حال نداده بود که این چند کلمهای که فالگونه آمده بود به دیدارم. بعد صفحه بعد و بعد صفحه بعد و بعد ... با خودم گفتم: وای به حال ما بدبختها که همیشه به دنبال مثلا خیلی خیلی عالیها هستیم و یادمان میرود پیشپاافتادهترین متنها، گاهی بهترین متنها هستند. دعا نمیکنم حالتان بد باشد تا به کشفی مثل کشف امروز من برسید، اما اگر حال داشتید، فالی بگیرید از هر صفحهای که دوست داشتید؛ از کتاب «کلید اسرار زندگی».