هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نميگذارد
اختصاصی تادانه؛ زبان قرآن | بخش اول
روز تبديل متن به غيرمتن مرتضا كربلاييلو
دو مفهوم روز و شب در قرآن معنايي عامتر از زمان روشنايي و تاريكياي دارند كه برايمان آشناست. معناي آشنا و مرسوم روز و شب، از كرويت زمين و چرخش وي به دور خود پديد آمده و در سنجش با نور ستارهي خورشيد معنا پيدا كرده. ممكن است يك ستارهشناس با تكيه بر همين چرخش زمين و مواجههي ما با نور ستارهاي ديگر غير خورشيد، روز و شبي ديگر بشناساند. بسته به هزاران ستارهاي كه در آسمان سوسو ميزنند روزها و شبهايي هست. اما همه در اين شريكند كه روبرو شدن با ستاره، روز است در قياس با آن ستاره و پشت كردن به آن، شب است در قياس با وي. تازه اين تعريفي است مبتني بر قوهي بينايي و ساختار وجود انسان كه كسب معاشش به روشنايي بسته است و آرامگرفتنش به تاريكي. بار گران نور بر چشمان و مواجههي اندام و مزاجش با ستارهي آتشين خورشيد، هنگام روز، مانع از آرامش وي و دامنزن به تكاپوست. روز وقتِ بسط است. برعكس شب كه هنگام قبض است و تنها نور سرد ماه هست و چندتايي ستاره و سيارهي دور. و نور باري بر چشم ندارد. اين را بسنجيد با خفاش كه بينايياش با نور نيست و روز و شبي ديگر دارد در قياس با اين قوه. روز وي شب ماست و بالعكس. در خطبهي 155 نهج البلاغه در وصف شبپره ميگويد «روشنايي كه همهچيز را ميگسترد شبپره را درهم ميكِشد و تاريكي كه هر زندهاي را درهم ميكشد وي را ميگسترد... در روز پلك بر ديدهگان مياندازد. شب را چراغي ميسازد كه در جستن روزي با آن راه يابد... وقتي خورشيد پرده كنار زد و آشكاريهاي روز پديد آمد و پرتوهاي آن به لانهي تنگ سوسمارها راه كرد، پلكها بر هم ميچسباند و بر آنچه در تاريكي شب به چنگ آورده بسنده ميكند. پاكا خدايي كه شب را براي وي روزي و معاش گذاشت و روز را براياش آرام و قرار.» اينجا توصيفگر ـ عليهالسلام ـ از منظر پديدارشناختي انسان در شهود حسي مبتني بر بينايي نوري بركنده ميشود و منظر پديدارشناختي شبپره را برميگيرد و بر اساس همان منظر، شب را «چراغ» ميخواند. اين يك تشبيه خالي نيست. بر يك رويكرد پديدارشناختي در معناي واژهي «شب» و «چراغ» استوار است. بر اساس اين رويكرد اگر «چراغ» آن چيزي است كه اشيا را براي ناظر از پنهاني درميآورد، براي شبپره، شب، حكم چراغ دارد. براي وي خورشيد چراغ نيست. حتا ماه هم كه يك جسم منير در شبانگاه است چراغ نيست. بلكه تاريكي شب چراغ است. و اگر مراد از «شب» وقتي است كه هنگام آرام و قرار است و اشيا از ادراك پنهان ميشوند، براي شبپره هنگام برآمدن خورشيد فروزان، «شب» است. و اسم شبپره در منظر خود وي «روزپره» است. «شب» و «چراغ» براي ما معنايي بر اساس ويژهگيهاي پديدارشناسانهي مبتني بر قوهي بينايي نوري دارند درحاليكه براي شبپره اين ويژهگيها مبتني بر قوهي بينايي غيرنوري است. اينك از عالم ماده فاصله بگيريم و به خورشيدهاي روحاني توجه كنيم. اين خورشيدها كه همان ارواح مجرد عالم خيال و عقلاند در مراتب بالاي هستي مستقرند. (بنگريد به بخش «علم الانوار» سهروردي در كتاب حكمةالاشراق). موضع ما نسبت به اين خورشيدها كروي نيست تا بتوانيم با گردش دور خودمان به آنها پشت كنيم يا روبروشان بايستيم. ما برايشان تختيم و گستردهايم و هميشه در پرتورس اين نورهاييم. بنابراين شب و روز طور ديگري تعريف ميشود. هرگاه سخن از عروج و فرارفتن ميرود هنگام رويداد «روز» است و هرگاه از نزول و فروآمدن ياد ميشود هنگام «شب». شب قدر شب است چون روح و ملائكه در آن فرود ميآيند و قيامت روز است چون موجودات بالا ميروند. با اين «روزوشبْ شناخت» ميتوان آيهي چهل و هشتم سورهي ابراهيم «يوم تبدل الارض غير الارض والسماوات» را كه در آن از «يوم» (= روز) سخن رفته به معناي رويدادي فرارونده دانست كه در آن زمين و آسمان روي به عوالم مجرد ميكنند. روي به عالم مجرد داشتن ملازم است با اينكه زمين از آن سرشت پيشينش كه با شب و در شب بود دور شود و به چيزي «غير زمين» بدل شود. غير زميني روشنتر از زمين. در واقع چيزي است كه در سرشت به «آسمان» مانندتر است. در تفسير الاصفي، فيض كاشاني دربارهي اين «غيرالارض» سه قول آورده است: 1. فرمودهي امام علي عليهالسلام: يعني بدل ميشود زمين به زميني از سيم و آسمانها به آسمانهايي از زر. 2. فرمودهي امام سجاد عليهالسلام: زمين بدل ميشود به زميني كه در آن گناهي كسب نميشود و بارز است و بر آن كوه و گياهي نيست، به مانند بار اولي كه آن را گستراند. 3. فرمودهي امام باقر عليهالسلام: زمين بدل ميشود به ناني پاكيزه كه مردم از آن ميخورند تا خدا از حساب فارغ شود. اين سه گفته منافاتي با هم ندارند. چه در روز، يعني در فراروش سوي عالم انوار، يك چيز ميتواند هم «سيم» باشد هم «نان سفيد و پاكيزه» و هم «زمين خالي از كوه و گياه». اين مثالي است براي اين نكته كه هرگاه ما بخواهيم در مورد اشيا طوري بينديشيم كه يك شيء هم خودش باشد و هم غيرخودش، به تعريف جديدي كه ياد شد، ما در «روز» واقعيم. اما اگر موضع نظري ما طوري باشد كه ما بر اينهماني شيء با خودش تأكيد بورزيم و دنبال اين باشيم ببينيم تعريف دقيق شيء يادشده و فرق و تمايز آن با باقي اشيا چيست، در شبايم. مثالي از قرآن در اين مورد در فهم مطلب راهگشاست. آيات شصت و هفت تا هفتاد و يك بقره. گروهي از قوم موسا يكي را كشتند. سر اين كه قاتل كيست نزاع درگرفت. و معلوم نشد كيست. داوري به موسا بردند. گفت گاوي بكشيد. برآشفتند كه ما را به مسخره گرفتهاي؟ گفت من از روي ناداني نميگويم. فرمان خداست. موضع موسا و پروردگار موسا در مورد گاو، يك موضع روزانه است. گاو در روز همان گاو آشنا نيست. يك «غيرگاو» است. و موسا در روزي واقع شده كه گاو به غيرگاو بدل شده. و نكتهي مهم اينكه در «روز» هر گاوي بكشند همان غيرگاو است و فرمان خدا گردن نهاده شده. اما طرفين دعوا در شباند. تاريكاند و هنوز بر تمايز اشيا با هم و اينهماني گاو با خودش اصرار دارند. ميگويند اين چيزي كه موسا و پروردگارش «گاو» مينامند اصلا گاو نيست. چيز ديگري است كه از قرار به كار فاششدن قاتل ميآيد. ولي با ديدن آگاهي موسا مطمئن شدند منظور موسا از گاو همان معناي معهود نزد ايشان است. پس ذات گاو همان است. اما صفاتش؟ ميدانستند كه اگر قرار است اين گاو همانند ناقهي صالح يكي از معجزات خدا باشد بايد با بقيه متفاوت باشد. پس بايد پرسيد تا مشخصات دقيق گاو مزبور كه از باقي گاوان جداست روشن شود. والا اين گاوهايي كه ما ميشناسيم نميتوانند دعوا فيصله دهند. سه بار از موسا وصف گاو را پرسيدند. و موسا جواب داد تا بالاخره پيداش كردند و كشتند. اينك به آنچه ميخواستم بگويم ميرسم. زبان قرآن در روز واقع است. به اين معنا كه اگرچه آيات قرآن با نزولي كه از سر گذراندهاند در شب درآمدهاند و از شب گذشتهاند اما هنوز در روزند. هنوز منطق حاكم بر آن از روز نبريده است. در زبان قرآن اگرچه اشاره به اشيا ميشود و اين اشيا چون در شباند هركدام اسمي جدا دارند اما هنوز نميتوان به ماهيت صُلب آنها مطمئن بود و بينشان مرزي تيز كشيد. در ساخت جملات و تركيب كلمات با يكديگر، اشاراتي هست كه روزنهي روزند. انگار در جنگلي انبوه و تاريك راه برويم و به بالاسر خود نگاه كنيم و گاه از لابلاي شاخهها و برگها روزنهاي مانده و نوري ريخته. اينها همان اشارات است كه بر طبق روايتي از آنِ «خواص» است. و اين اشارات را كساني ميگيرند كه خود چشم به روز باز كردهاند و يا اصلا در روز مستقرند. و اين روزنشينان نادرند. و عادت ندارند سخن بگويند. اما اكثريت؟ لابد ديدهايم مفسران و مترجمان قرآني كه به طرز شگفتي سعي دارند مبهمات قرآن را با توضيح روشن سازند. ميتوان گفت اكثريت قريب به اتفاق ترجمهها پر از پرانتزهايي ميان كلمات آيات هست كه ميخواهند تلاوتگر قرآن را بيشتر از آنچه خود قرآن پايين آمده در شب درآمده، در تاريكي بكشند. به خيال خودشان معناي آيه را روشن ميسازند اما نميدانند كه اين دقيقا، تاريككردن و شبانهكردن آيه است. يك نمونه از تفسير مجمعالبيان ميآورم تا نشان دهم چگونه بيان اين مفسر كاملا بسته به شبهنگام و بياعتنا به روز است: تمثيل پيچيدهي يادشده در آيهي نور (نور: 35). بخشي از آيه اين است: «مثل نور او چون چراغداني است كه در آن چراغي است. چراغ در شيشهاي است. شيشه گويا اختري مرواريدي است كه از درخت خجستهي زيتوني افروخته است كه نه شرقي و نه غربي است. نزديك است روغنش هرچند آتشي به آن نرسد روشني دهد. روشني بر روشني.» شاهد مثال ما همين درخت زيتون است. موضع روزانه به ما ميگويد اين آن درخت زيتون آشناي همه نيست. يك «زيتون ديگر» است كه به غيرزيتون مانندتر است تا به درخت زيتون معهود. چرا؟ چون چراغي كه نور خدا به آن مثل زده شده از آن افروخته ميشود و مثل نور خدا فراتر از چراغدانهاي افروخته با روغن زيتون است. اما ببينيد گفتههايي كه در مجمعالبيان آورده شده است: «اين چراغ از روغن درخت مبارك زيتون برافروخته مىشود. اينكه درخت زيتون را خجسته مىنامد از آن روست كه سودش افزون است. زيرا از روغن آن براى روشن كردن چراغ و خوردن و دباغى به كار ميرود و چوب آن نيز براى سوختن و خاكستر آن براى شستن ابريشم، و جدا كردن روغن آن نياز به فشردن ندارد. برخى گويند: علت اينكه زيتون را ذكر ميكند به خاطر اين است كه روغن آن بهتر مىسوزد.» چون و چراي ما اين است: چرا اصرار داريم آيهاي را كه در خودش روزنههاي روز تعبيه شده چنان تفسير كنيم كه به شب درآييم؟ خود اشاراتي كه در اين آيه هست به ما ميگويد كه براي فهم آيه بايد خودمان را در يك روند فراروش قراردهيم و به روز درآييم. از درخت زيتون شبانگاهان فراتر رويم به يك درخت خجستهي زيتون كه نه شرقي است نه غربي. اين اشارهي اول. و روغنش بي آتشي روشن ميكند. اين اشارهي دوم. و روشني بر روشني است. اين هم اشارهي سوم. اين همه تأكيد بر روشني براي چيست؟ نه براي اين است كه اين درخت زيتون آن درخت زيتوني كه در شبانگاه است و با تاريكشدن هوا تاريك ميشود نيست؟