هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نميگذارد
همين 40 سال پيش، نه همين 30 سال پيش، نه همين 20 سال پيش، نه همين حالا هم دير نيست اگر بادها بگذارند. بادهايي كه قل قل سماورها را بردند، بادهايي كه جوانان را پير و پيران را به خاك راندند. بادهايي كه گرد خاك بر رسوم گذشته پاشيدند.
ايران ما پير است، اما چون درختي كهنسال ميماند كه هر لحظهاش، بهار است و آغاز و رويشي تازه پيدا ميكند با بهارانش و كاش ما كه راويان زنده ديار خود هستيم، همتي كنيم و لحظه لحظه اين درخت كهنسال را زنده نگه داريم. جامعه ما طي دو سه دهه گذشته چنان با سرعت روند تغييرات را پشت سر گذاشته كه حالا كمتر سماوري قل قل ميكند و پايي، براي پياده رفتن پيدا ميشود و پيرمرد و پيرزني نيست تا قصه بگويد و شعر بخواند و از آن مراسم كه بادها بردند، حرفي به ميان بياورد.
بهانه اين يادداشت يك خبر بود؛ خبري كه فقط خبر نبود كه همان ديروز بسوزد. خبر اين بود: «مردم نگاري كيلان، كتاب ميشود. مولف اين كتاب يك دبير بازنشسته است.»
بعد نگاه كردم به موهاي سپيد پيرمرد كه گفته بود: «هدفم از تدوين اين كتاب، معرفي منطقه ييلاقي كيلان در دامنه شمالي رشته كوه قره آغاج و سابقه تاريخي آن به عموم مردم و خصوصا ساكنان جوان كوچكترين شهر استان تهران است.»
آن وقت ياد گنجينهاي افتادم كه وقتي پرويز باقري، اولين سپاهي دانش روستاي زادگاهم را پيدا كردم، به دست آوردم.
آقاي باقري كه سال 1343 (درست 11 سال پيش از آن كه من و همنسلانم به دنيا بياييم) به آخرين روستاي كوهستاني رودبار شهرستان در ميانه البرز كوه رفته، با كمك اهالي، دبستاني ساخته است و اكنون اغلب آن دانشآموزان، پدربزرگ شدهاند.
آقاي مدير با دوربين لوبيتل از آن زمان عكسهاي بيشماري به يادگار نگه داشته و چند دفترچه يادداشت كه آدمهاي زيادي در خط خط آن زندگي ميكنند و صداي كبكها را از ته دره هم ميتوان شنيد.
وقتي به عكسهايش نگاه ميكنم، ميبينم تنها يكي دو نفر از جمع اهالي روستا زنده ماندهاند كه آنها هم يكي لال شده، يكي از پادرد مينالد و ناي حرف زدن ندارد و آن ديگري را به سراي سالمندان بردهاند تا...
بعد به ذهنم رسيد چقدر دبير و معلم و فرهنگي بازنشسته در ايران زندگي ميكنند كه اينها روزگاري در گوشه گوشه ايران كار كردهاند و اغلب هم با عشق و اگر همت كنند و داشتههايشان (عكس و خاطره و مردمنگاري) را به چاپ برسانند چه رسمها و چه آدمها كه از مرگ حتمي، نجات پيدا ميكنند.
بادها هم بادآورند و هم بارانزا. بادها را اگر فقط باد بدانيم بنيادمان را بر باد دادهايم و اگر بارانزايش بخوانيم، ملايم و آرام، پا برداشتهايم تا سماورها به قل قل درآيند.