هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نويسنده اين وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نميگذارد
از گفتههای مورگان فورستر
به نظر من رمان نویس باید همواره قبل از نوشتن، چند مشکل را پیش خود حل کند. یکی این که بعد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و دیگر این که حادثه عمده اش چیست؟ البته او ممکن است در حین کار در حادثه عمده داستانش تغییراتی هم بدهد؛که در واقع هم به احتمال قوی این کار را ميکند و یا در واقع بهتر است این کار بکند؛ زیرا در این صورت اجزا داستانش کاملا با هم مرتبط خواهند شد و داستان قرص و محکم از کار در خواهد آمد. من معمولا – البته نه همیشه – در همان قدم اول نام اشخاص داستانهایم را پیدا ميکنم ولی گاهی این طور نیست.
ما رمان نویسها دوست داریم وانمود کنیم که اصلا از اشخاص واقعی در رمانهایمان استفاده نميکنیم، ولی حقیقت این است که استفاده ميکنیم. مثلا "دوشیزه باتلت" (رمان "اتاقی با چشم انداز")، همان عمه "امیلی" خودم بود. البته خانواده عمه ام رمان مرا خواندند، ولی هیچکدام شان این موضوع را نفهمیدند و یا "عمو ویلی" خودم در رمان (گذری به هند) تبدیل شد به "خانم فیلینگ"... "دوشیزه لاویش"رمان من (اتاقی با چشم انداز) در واقع دوشیزه ای بود واقعی با نام "اسپندر". "خانمهانی چرچ" ( در رمان "اتاقی با چشم انداز")، مادربزرگ خودم است. من سه تا خواهر با نام "دیکنسون"ميشناختم که همه خصلتها و رفتارشان را خلاصه کردم در دو دوشیزه خانواده "شلیگل" ( به نامهای مارگارت و هلن در رمان "خانههاودز اند").
شخصیتهای آثار من یا از میان اشخاصی انتخاب شده اند که دوستشان داشته ام یا ازشان بدم ميآمده و یا این که انعکاسی بوده اند از شخصیت خود من. این ویژگی مرا بین خیل عظیمي از رمان نویسها قرار ميدهد که رمان نویس واقعی نیستند و باید سعی کنند تا آنجا که ميتوانند از همین سه دسته اشخاص در داستانهایشان استفاده کنند. چرا که ما قدرت مشاهده و بررسی دقیق و همچنین انعکاس بی طرفانه ابعاد مختلف زندگی را نداریم. البته تعداد رمان نویسهایی هم که تاکنون از عهده این کار برآمده اند، بسیار کم بوده است؛مثلا "تولستوی" یکی از آنهاست.
یکی از شگردهای مفید برای تبدیل یک شخصیت واقعی به یک شخصیت داستانی این است که اشخاص واقعی را مجددا با چشمانی نیمه باز بنگریم، یعنی تنها برخی از ویژگیهای ایشان را کاملا تشریح کنیم. خود من همیشه وقتی تقریبا دو سوم خصائل و صفات یک شخص واقعی را ندیدم،ميتوانم از او استفاده کنم... وقتی همه چیز در داستان خوب پیش رفت، شخصت واقعی ای هم که داستان از روی او نشوته شده،به زودی محو خواد شد و شخصیتی زاده خواهد شد که تنها به همان داستان و کتاب تعلق دارد و نه به جای دیگر.
مردم نميدانند که نویسندهها چقدر کم آگاهانه در مورد مسائل تکنیکی عمل ميکنند تا چه حد کارشان را با دودلی و خام دستی انجام ميدهند. تمایل مردم این است که ما از آنچه ميدانیم، بیشتر بدانیم و چه خوب ميشد اگر نقادان ما دوره ای در ارتباط با این مساله که "نویسندگان همه چیز را به طور دقیق از قبل در نظر نميگیرند و برای همه چیز از پیش برنامه ندارند" ميدیدند.
بیشتر دوست دارم موفقیتی کسب کنم و به کاری بزرگ دست بزنم، ولی برایم مهم نیست که دارم روز به روز بیشتر پیشرفت ميکنم یا پس ميروم. و باز به آثار نویسندگان بیشتر از خودشان علاقه دارم. ضمنا این اصرار و تمایل پدرانه منتقدان هم به این که نشان بدهند چه نوینسده ای پیشرفت کرده و چه کسی پس رفته، برایم بی معنی است. به خوده مهم فقط از این جهت علاقه دارم که مينویسم و چیزی به وجود ميآورم. نویسندهها، بیشترشان، خودشان را موضوعی ميدانند برای بررسی و مطالعه. ولی با وجود این که من آدم خودپسندی هستم، از این نظر هیچ علاقه ای به خودم ندارم. البته از مطالعه آثار خودم خوشم ميآید و اغلب هم این کار را ميکنم؛ مثلا بارها شده که نشستم و دوباره با فراغت خاطر قسمتهایی از آثارم را که فکر ميکنم بد نوشته شده اند، با دقت مرور کردم.
نوشتن همیشه برای من مطبوع و لذتبخش بوده و نميفهمم که منظور مردم از این که ميگویند "آفرینش اثر هنری مثل درد زایمان است" چیست. من از نوشتن لذت ميبرم و فکر ميکنم نوشتن از جهاتی خیلی خوب است اما در مورد این که آثار آثارم ماندنی است یا نه، نظری ندارم.
از روی دست رمان نویس/ مصاحبه با فورستر، فاکنر، سیمنون، همینگوی وهاکسلی/ ترجمه محسن سلیمانی